چرا جنگ٬ چرا اکنون، چرا غزه؟
على جوادى

جنگ ادامه سیاست در اشکال دیگر است. این کلیشه اگرچه کهنه است اما همچنان به قوت خود باقی است و کماکان چهارچوبی برای شروع ارزیابی از هر جنگی بدست میدهد. مساله نتیجتا پرداختن به اهداف سیاسی نیروهای درگیر است. به سئوالات متعددی باید پاسخ داد. اهداف دولت اسرائیل از برپایی چنین جنگ و خون و آتشی در غزه چیست؟ در سوی دیگر٬ حماس چه اهدافی را در تداوم این جنگ جستجو میکند؟ زمان و شرایط کنونی چه جایگاهی در این جنگ خانمانسوز دارند؟ چرا غزه اکنون به صحنه جنگ تبدیل شده است؟

اما نمیتوان به ارزیابی از این جنگ پرداخت بدون آنکه احساس انسانی خود را در قبال این فاجعه بیان کرد. ما کمونیستیم. سیاست ما عین انسانیت ما است. اساس سیاست و سوسیالیسم ما انسان است. انسان٬ مستقل از تقسیم بندیهای کاذب ملی و قومی و مذهبی و کشوری. و این جنگی علیه انسانیت است. جنگی علیه ماست. آنهایی که به درد آمدن دلهای مردم در این فاجعه را به سخره میگیرند٬ بویی از انسانیت نبرده اند. گرایش ناسیونالیسم پرو اسرائیلی و پرو غربی در راس این سنت ضد انسانی قرار دارد. تصاویر نشاندهنده یک فاجعه انسانی و تاریخی اند. کودکانی که نشکفته پر پر شده اند. انسانهایی که همه چیزشان به گروگان گرفته شده است، تا نابود شوند. آن پدران و مادرانی که خود تکه تکه میشوند گویا در زمره خوشبخت ترین کشته شدگان هستند. نمی مانند تا شاهد نابودی تدریجی نزدیکان و همسایگان و عزیزان خود باشند. نمی مانند تا شاهد جسد خمپاره باران شده کودکان خود باشند. وارونه است، تلخ و دردناک است، اما این معنای امروزی خوشبختی در غزه است. قلب جهانی به درد آمده است. بشریتی که به خیابان می ریزد گوشه بسیار کوچکی از انسانهایی هستند که لعنت خود را بر مسببین این جنگ نٽار میکنند.
 
برگی دیگر بر تاریخ خون و آتش و جنایت بشر اضافه شد. نزدیک به هزار و سیصد تن کشته و چند هزار تن مجروح و زخمی شده اند. هزار و سیصد تن در غزه و ۱۳ نفر در اسرائیل. روزی ٥٠ نفر در غزه در این جنگ بیست و چند روزه کشته شدند. روزی ٢٠٠ نفر مجروح و زخمی. بخش اعظم کشته شدگان انسانهایی هستند که هیچ نقشی در این جنگ و آتشی که یکی از بزرگترین ارتشهای نظامی جهان و موشکهای حماس ایجاد کردند٬ نداشته اند. قربانیانی هستند که از هر دو سو زندگی و سرنوشتشان به اسارت گرفته شده است. سهم کودکان بالاست. دولت اسرائیل مسبب اصلی چنین فاجعه ای است. حماس در تداوم بخشیدن به آن و اتکاء بر این زخم خونین. آنچه اسرائیل در غزه انجام میدهد یک جنایت جنگی است. یک نسل کشی تمام عیار است. آنان که تداوم این آتش زمینه ساز بقاء و تغذیه سیاسی شان است٬ دشمنان آشکار مردم و انسانیت اند .

چرا جنگ؟
جنگ علی العموم دو سو دارد. اما این جنگی تروریستی است. تروریسمی که عامل اصلی آن دولت اسرائیل است. دولت اسرائیل یکی از بزرگترین ارتشهای آدم کشی و کشتار در جهان را در اختیار دارد. این نیرو علی العموم محتاج جنگ و خونریزی است. ماشینی است که هر از چند گاهی باید به حرکت درآید. از این رو محتاج صحنه عملیاتی است. کشتار و آدمکشی بخشی از تعریف داده شده این ابزار جنگی است. قلدری و زور گویی رکن اصلی استراتژی عمومی این دولت است. چشم انداز و نقش منطقه ای این دولت توسط جریانات راست و سوپر ارتجاعی و قومی استوار شده است. اسرائیل یک ستون و متحد استراتژیک دولت آمریکا است. تلاش برای تامین هژمونی آمریکا در سطح جهان و منطقه در عین حال مستلزم برپایی چنین جنگهایی است. اسرائیل جایگاه ویژه ای در این استراتژی جهانی آمریکا برای تحکیم موقعیت سیاسی این نیرو ایفا میکند. از این رو جنگ برای دولت اسرائیل ابزاری برای تامین هژمونی منطقه ای و تغییر توازن قوای سیاسی در این راستا است. این جنگ در عین حال تلاشی برای نشان دادن مطلوبیت و جایگاه دولت اسرائیل در سطح جهانی است.  

اما اهداف عمومی بیانگر اهداف مشخص و امروزی دولت اسرائیل از جنگ کنونی در غزه نیستند. نتیجتا باید به اهداف ویژه دولت اسرائیل در این جنگ پرداخت. واقعیت این است که راست و ارتجاع در اسرائیل تحت فشار بین المللی برای حل مساله فلسطین قرار دارند. شرایط جهانی و منطقه ای تغییر کرده است. دوران تاریخی اشغال فلسطین عملا به پایان رسیده است. حتی دست راستی ترین گرایشات در آمریکا هم ایده کشور مستقل فلسطینی و راه حل "دو کشور" را ناچارا و بطور دو فاکتو پذیرفته اند. به این مجموعه باید تغییر و تحولات در آمریکا را نیز افزود. قدرت دولتی در آمریکا دست به دست شده است. گرایش راست جایش را به گرایش سانتر و بعضا چپ در طبقه حاکمه داده است. این تغییرات برای ارتجاع اسرائیل به معنای نزدیک شدن و ناچارا تسلیم شدن به لحظه و زمان برسمیت شناخته شدن کشور مستقل فلسطین است. از قرار به لحظه کابوس نزدیک میشوند. نتیجتا تعیین چند و چون کشور مستقل فلسطینی مساله اصلی اسرائیل است. و نه نفس آن. نتیجتا سئوال این است: کدام فلسطین؟ کدام مختصات؟ کدام سرزمینها؟ کدام شرایط؟ تحمیل موقعیت برتر در تعیین چند و چون حل این معادله مساله پایه ای سیاست اسرائیل در این جنگ است. جنگ کنونی پرده ای در این راستا است. جنگ بر سر سرنوشت فلسطین و آینده است. هر آنچه امروز تخریب میشود، انسانهایی که به خاک و خون کشیده میشوند، قربانیان اهداف دولت اسرائیل در تعیین مشخصات فلسطین آتی از زاویه این نیرو است.
 
در سوی دیگر این جنگ حماس قرار دارد، یک جریان اسلامی تا مغز استخوان ارتجاعی. کوچکترین ربطی به درد و ستم مردم فلسطین ندارد. انگلی است که از وجود زخم تاریخی بر پیکر این مردم تغذیه میکند. این جریانی تروریست و اسلامی است. ترور و آدمکشی ابزار پیشروی سیاسی این جریان و تمام نیروهای اسلام سیاسی است. این جریان برای بقاء نیازمند باز نگهداشتن این زخم دیرینه است. مساله فلسطین سرمایه سیاسی این جریان است. این جریانی است که کشته شدن مردم بیگناه غزه برایشان سرمایه سیاسی بیشتر ایجاد میکند. خالد مشعل رهبر این جماعت اوباش با وقاحت خاصی این سیاست را فورموله میکند. رسما میگویند در اثر کشتار و آدمکشی ارتش اسرائیل تقویت شده اند. علنا میگویند که هر چقدر اسرائیل بیشتر این مردم را میزند این جریان تقویت میشود. بعضا حقیقت تلخ و دردناکی را بیان میکنند. نتیجتا جنگ و تداوم وجود مساله فلسطین در شرایط کنونی ابزاری برای قدرتمند شدن این جریان است. این جریان خواهان صلح نیست. جنگ و ترور رکن پایه ای و استراتژیک قدرتگیری این جریان است. ماشین آدمکشی دولت اسرائیل زمینه ای برای بقاء و گسترش این جریان است.
 
اما دلایل ویژه حماس برای تداوم بخشیدن به این جنگ کدامست؟ چرا از این جنگ استقبال میکند؟ چه اهدافی را مد نظر دارند؟ در پاسخ باید به مولفه های زیر اشاره کرد: حماس بدنبال تغییر موقعیت سیاسی و جایگاه خود در جامعه فلسطین است. بدنبال تحکیم موقعیت ارتجاعی خود است. در غزه در پس یک کشمکش ارتجاعی توانست جریان ناسیونالیست الفتح را که در حال حاضر گرایشی پرو غربی بر آن حاکم است، حاشیه ای کند و قدرت در غزه را یکسره قبضه کند. موشک پراکنی حماس در ادامه محاصره اقتصادی غزه توسط اسرائیل به این جریان زمینه ای برای تغییر موقعیت حماس بدست میدهد. حماس در پس این جنگ به دنبال تغییر موقعیت خود است. مساله حماس اسرائیل نیست. علیرغم تمام تبلیغات و ادعاهای کاذب این جریان، اسرائیل هدف این تقابل نیست. جنگ و گریز و کشمکش با اسرائیل مجرایی برای قدرتمند شدن حماس در کل منطقه فلسطینی است. حماس به مقابله با اسرائیل می پردازد اما هدفش اسرائیل نیست. هدف تحکیم سلطه سیاسی در سرزمینهای فلسطینی است. هدف حاشیه ای کردن جریان الفتح و تبدیل شدن به نیروی شماره یک در ساحل غربی و غزه است. این هدف حماس در پس این جنگ است. مساله حماس قدرت سیاسی است. از اینرو در این جنگ فقط باید باقی بماند. برای این جریان اسلامی مساله این نیست که چه تعداد از مردم بیگناه غزه و یا اسرائیل کشته میشوند. برای حماس کافی است باقی بماند تا بتواند خود را با مانورهای بعدی در مقام نیروی اول در فلسطین قرار دهد.
 
چرا الان؟
قدرت و محدوده مانور اسرائیل در حال محدود شدن است. تغییر و تحولات در آمریکا، فشار بشریت آزادیخواه برای تغییر، زمان و حلقه را برای راست و ارتجاع اسرائیل تنگ تر کرده است. نتیجتا برای ارتجاع اسرائیل پیش از آنکه دریچه های بیشتری بسته شوند، باید عمل کرد. دوران پایانی ریاست جمهوری جورج بوش شاید به اعتباری مناسبترین شرایط برای پیشبرد این اهداف باشند. میان پرده ای است که میتواند با دست بازتری بزند. برخلاف تصورات رایج در تحلیل های ژورنالیستی، انتخابات اسرائیل نقش چندانی در تعیین زمان این جنگ ایفا نمیکرد. این بار همه جناحهای دولت اسرائیل در تهاجم به غزه و براه انداختن قتل عام در این منطقه همصدا بودند. همزمانی این جنگ با آخرین پرده های دوران حاکمیت نئوکانسرواتیوها مساله تعیین کننده ای تر در تعیین زمان و مدت این جنگ بود. پنجره زمانی کوچکی برای اقدام جنگی با آزادی عمل همه جانبه وجود داشت. آتش بس شش ماهه به پایان رسیده بود. اسرائیل فشار اقتصادی و گرسنگی دادن به مردم را تشدید کرده بود. احتمال عکس العمل بسیار بود. دولت اسرائیل برای چنین اوضاعی از پیش آماده شده بود. و زمینه ها را برای راه اندازی یک جنگ هوایی و دریایی و زمینی فراهم کرده بود.
 
در طرف دیگر، حماس خواهان اجتناب از این جنگ نبود. برای این جریانات جنگ مائده ای آسمانی است. از این رو به استقبال جنگ رفت. ادامه محاصره اقتصادی، درد و رنج بی سابقه این مردم به حماس مشروعیتی در از سر گیری جنگ و تلاش برای تغییر این وضعیت میداد. حماس نیازمند جنگ برای تغییر توازن قوای سیاسی میان خود و جریان رقیب، الفتح، بود. و چه شرایطی بهتر از آن که مردمی به نابودی تهدید شده اند، دولتی که آماده حمله و جنگ است و جریانی که میتواند بر کشته های مردم و قربانیان این جنگ، برای خود سرمایه سیاسی بیشتری بسازد و راه رسیدن این جریان را به قدرت سیاسی را هموار کند. حماس با محاسبه مجموعه این شرایط به استقبال جنگ رفت. به موشک پراکنی ها ادامه داد. بهانه های بیشتری را در اختیار ارتجاع اسرائیل قرار داد .

چرا غزه؟
این جنگ قدرت در منطقه است. غزه جدیدترین صحنه چنین کشمکشی است. آن فاکتوری که غزه را به عنوان صحنه عملیات چنین جنگی مطرح کرده است عمدتا به مساله تقابل دو قطب تروریستی در منطقه برميگردد. پیشبرد سیاست قدر قدرتی و قلدری اسرائیل مستلزم از میان برداشتن هر نوع قدرت مقابله ای است. برای اسرائیل جنگ باید به تضعیف جدی و یا نابودی حماس منجر شود. بطوریکه نتواند وزن و دخالتی در تعیین و چند و چون موقعیت آتی فلسطین داشته باشد. از طرف دیگر مساله جدال دو قطب تروریستی مساله ای محوری در سطح منطقه است و تاکنون به کشمکشهای مهمی در سالهای اخیر دامن زده است. جنگ در لبنان پرده پیشین چنین جدالی بود. اسرائیل برای شرایطی تلاش میکند که اسلام سیاسی و نیروهای متعدد آن نتوانند در غزه عرض اندام کنند. نتوانند غزه را به پایگاه و جبهه ای برای اسلام سیاسی تبدیل کنند. برای اسرائیل جنگ در غزه پیش در آمد جنگی است که بتواند محدوده های منطقه امن اسرائیل را گسترش دهد. مساله محدود کردن نیروی تسلیحاتی حماس یک مساله این جنگ است. جنگ در غزه در محور تلاقی دو تقلا قرار دارد. تقلایی برای تسلیم شرایط خوار و خفت آورتر برای تعیین آینده کشور فلسطین و از طرف دیگر جنگ غزه جبهه ای از تقابل دو قطب تروریستی جهان معاصر است .

در سوی دیگر حماس به دنبال موقعیت برتر سیاسی در فلسطین است. جنگ و تروریسم ابزاری برای دستیابی به این هدف ارتجاعی است. حماس به این جنگ نیاز داشت. چرا که برای تبدیل شدن به نیروی برتر در فلسطین نیازمند تحمیل خود بمثابه یک نیروی سیاسی در سطح منطقه و فرای نیروهای اسلام سیاسی است. قدرت گیری حماس در فلسطین با ایزوله شدن بیشتر این نیرو در سطح بین المللی و عدم برسمیت شناسی آن همراه بود. حماس باید این معادله را برهم میزند. حماس نمیتواند نیروی اول در فلسطین باشد بدون اینکه بمثابه نیرویی در قدرت برسمیت شناخته شود. حماس به استقبال جنگ رفت. کشته ها و زخمی های مردم بیگناه زمینه ای برای مشروعیت ارتجاعی این نیرو است. شرکت حماس در کنفرانس قطر، برسمیت شناخته شدن دو فاکتو٬ عملا تامین کننده چنین موقعیتی است.
 
پس از آتش بس یکطرفه
اعلام آتش بس یکطرفه از جانب اسرائیل و متعاقبا اعلام آتش بس یک طرفه و یک هفته ای از جانب حماس به جنایت در غزه پایانی موقت داد. اسرائیل اعلام کرد که در این جنگ ضد انسانی به اهداف خود رسیده است. حماس هم اعلام کرد که پیروز شده است. رجزخوانی های این نیروهای ارتجاعی از هر دو سو  بلند است. انتظار دیگری هم نمیتوان داشت. غزه ویران شد. هزاران نفر کشته و زخمی شدند تا جنگ قدرت در فاز دیگری به پیش برده شود. پیش از آتش بس طرفین اعلام میکردند که هرگز حاضر به رسمیت شناسی یکدیگر نیستند. یک مانع جدی را عدم برسمیت شناسی اعلام میکردند. اما با تغییر شرایط این مانع به یکباره دود شد و از میان رفت. از یکطرف اسرائیل تحت فشار عظیم بین المللی قرار گرفته بود، از طرف دیگر حماس نمیتوانست به جنگ ادامه دهد. ادامه جنگ برای حماس با ریسک و مخاطرات بالایی میتوانست همراه باشد. این بار نیز هر دو طرف به استقبال آتش بس رفتند.
 
این آتش بس ناپایدار و موقت است. تا زمانیکه اسرائیل وادار به برسمیت شناسی کشور مستقل فلسطینی نشود، تا زمانیکه نیروهای ارتجاعی قوم پرست و اسلامیست در دو سوی این تقابل حاشیه ای و ایزوله نشوند، جنگ قاعده و آتش بس استثنایی بر قاعده است. پایان دادن به این وضعیت کار بشریت متمدن، کار اردوی آزایخواهی و برابری طلبی و انسانیت و کمونیسم کارگری است. *